تا کي از دست تو خونابه خورم؟
رحمتي، کز غم خون شد جگرم
لحظه لحظه بترم، دور از تو
دم به دم از غم تو زارترم
نه همانا که درين واقعه من
از کف انده تو جان ببرم
چه شود گر بگذري تا من
چون سگان بر سر کويت گذرم؟
آمدم بر درت از دوستيت
دشمن آسا مکن از در، بدرم
دم به دم گرد درت خواهم گشت
تا مگر بر رخت افتد نظرم
خود چنين غرقه به خون در، که منم
کي توانم که به رويت نگرم؟
تا من از خاک درت دور شدم
نامد از تو که بپرسي خبرم؟
کرمت نيز نگفت از سر لطف
که: غم کار عراقي بخورم