اي اميد جان، عنايت از عراقي وامگير
چاره ساز آن را که از تو نيستش يک دم گزير
مانده در تيه فراقم، رهنمايا، ره نماي
غرقه درياي هجرم، دستگيرا، دست گير
در دل زارم نظر کن، کز غمت آمد به جان
چاره کن، جانا، که شد در دست هجرانت اسير
سوي من بنگر، که عمري بر اميد يک نظر
مانده ام چون خاک بر خاک درت خوار و حقير
از تو بو نايافته، نه راحتي ديده ز عمر
ساخته با درد بي درمان تو، مسکين فقير
دل که سوداي تو مي پخت آرزويش خام ماند
کو تنور آرزو تا اندر او بندم فطير؟
دايه مهرت به شير لطف پرورده است جان
شيرخواره چون زيد، کش باز گيرد دايه شير؟
ز آفتاب مهر بر دل سايه افگن، تا شود
در هواي مهر روي تو چو ذره مستنير
گر فتد بر خاک تيره پرتو عکس رخت
گردد اندر حال هر ذره چو خورشيد منير
وز نسيم لطف تو بر آتش دوزخ وزد
خوشتر از خلد برين گردد درک هاي سعير