اگر شکسته دلانت هزار جان دارند
به خدمت تو کمر بسته بر ميان دارند
شدند حلقه به گوش تو را چو حلقه به گوش
چه خوش دلند که مثل تو دلستان دارند
کسان که وصل تو يک دم به نقد يافته اند
از ين طلب طرب و عيش جاودان دارند
چو بگذري به تعجب تو ماهروي به راه
چو ماه ماهرخان دست بر دهان دارند
خرد از آن ز ره زلف تو پناه گرفت
که چشم و ابروي تو تير در کمان دارند
مجاهدان رهت تا عنايت تو بود
چه بيم و باک به عالم ازين و آن دارند؟
ز آب ديده و تاب دل است غمازي
وگرنه راز تو بيچارگان نهان دارند
غلام غمزه بيمارتم که از هوسش
چه تندرستان خود را ناتوان دارند؟
اگر کسي به شکايت بود ز دلبر خويش
ز تو عراقي و دل شکر بي کران دارند