پشت بر روزگار بايد کرد
روي در روي يار بايد کرد
چون ز رخسار پرده برگيرد
در دمش جان نثار بايد کرد
پيش شمع رخش چو پروانه
سوختن اختيار بايد کرد
از پي يک نظاره بر در او
سال ها انتظار بايد کرد
تا کند يار روي در رويت
دلت آيينه وار بايد کرد
تات در بوته زار بگدازد
قلب خود را عيار بايد کرد
تا نهد بر سرت عزيزي پاي
خويش، چون خاک خوار بايد کرد
ور تو خود را ز خاک به داني
خود تو را سنگساز بايد کرد
تا دهي بوسه بر کف پايش
خويشتن را غبار بايد کرد
دشمني کت ز دوست وا دارد
زودت از وي فرار بايد کرد
ور ز چشمت نهان بود دشمن
پس دو چشمت چهار بايد کرد
دشمن خود تويي، چو در نگري
با خودت کارزار بايد کرد
چون عراقي ز دست خود فرياد
هر دمت صدهزار بايد کرد