با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟
با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟
با محنت فراقت راحت چه رخ نمايد؟
با درد اشتياقت درمان چه کار دارد؟
گر در دلم خيالت نايد، عجب نباشد
در دوزخ پر آتش رضوان چه کار دارد؟
سوداي تو نگنجد اندر دلي که جان است
در خانه طفيلي مهمان چه کار دارد؟
دل را خوش است با جان گر زآن توست، يارا
بي روي تو دل من با جان چه کار دارد؟
بر بوي وصلت، اي جان، دل بر در تو مانده است
ورنه فتاده در خاک چندان چه کار دارد؟
با عشق توست جان را صد سر سر نهفته
ليکن دل عراقي با جان چه کار دارد؟