کي از تو جان غمگيني شود شاد؟
کي آخر از فراموشي کني ياد؟
نپندارم که هجرانت گذارد
که از وصل تو دلتنگي شود شاد
چنين دانم که حسنت کم نگردد
اگر کمتر کند ناز تو بيداد
ز وصل خود بده کام دل من
که از بيداد هجر آمد به فرياد
بيخشاي از کرم بر خاکساري
که در روي تو عمرش رفت بر باد
نظر کن بر دل اميدواري
که بر درگاه تو نوميد افتاد
بجز درگاه تو هر در که زد دل
عراقي را ازان در هيچ نگشاد