يک لحظه ديدن رخ جانانم آرزوست
يکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتي چنان، که نگنجد کسي در آن
يکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
من رفته از ميانه و او در کنار من
با آن نگار عيش بدينسانم آرزوست
جانا، ز آرزوي تو جانم به لب رسيد
بنماي رخ، که قوت دل و جانم آرزوست
گر بوسه اي از آن لب شيرين طلب کنم
طيره مشو، که چشمه حيوانم آرزوست
يک بار بوسه اي ز لب تو ربوده ام
يک بار ديگر آن شکرستانم آرزوست
ور لحظه اي به کوي تو ناگاه بگذرم
عيبم مکن، که روضه رضوانم آرزوست
وز روي آن که رونق خوبان ز روي توست
دايم نظاره رخ خوبانم آرزوست
بر بوي آن که بوي تو دارد نسيم گل
پيوسته بوي باغ و گلستانم آرزوست
سوداي تو خوش است و وصال تو خوشتر است
خوشتر ازين و آن چه بود؟ آنم آرزوست
ايمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
در بند کفر مانده و ايمانم آرزوست
درد دل عراقي و درمان من تويي
از درد بس ملولم و درمانم آرزوست