طره يار پريشان چه خوش است
قامت دوست خرامان چه خوش است
خط خوش بر لب جانان چه نکوست
سبزه و چشمه حيوان چه خوش است
از مي عشق دلي مست و خراب
همچو چشم خوش جانان چه خوش است
در خرابات خراب افتاده
عاشق بي سر و سامان چه خوش است
آن دل شيفته ما بنگر
در خم زلف پريشان چه خوش است
يوسف گم شده ما را بين
کاندر آن چاه زنخدان چه خوش است
لذت عشق بتم از من پرس
تو از آن بي خبري کان چه خوش است
تو چه داني که شکر خنده او
از دهان شکرستان چه خوش است؟
چه شناسي که مي و نقل بهم
از لب آن بت خندان چه خوش است
گر ببيني که به وقت مستي
لب من بر لب جانان چه خوش است
يار ساقي و عراقي باقي
وه که اين عيش بدينسان چه خوش است