ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
کز زخمه آن نه فلک اندر تک و تاز است
آورد به يک زخمه، جهان را همه، در رقص
خود جان و جهان نغمه آن پرده نواز است
عالم چو صدايي است ازين پرده، که داند
کين راه چه پرده است و درين پرده چه راز است؟
رازي است درين پرده، گر آن را بشناسي
داني که حقيقت ز چه دربند مجاز است؟
معلوم کني کز چه سبب خاطر محمود
پيوسته پريشان سر زلف اياز است؟
محتاج نياز دل عشاق چرا شد
حسن رخ خوبان، که همه مايه ناز است؟
عشق است که هر دم به دگر رنگ برآيد
ناز است بجايي و يه يک جاي نياز است
در صورت عاشق چو درآيد همه سوزاست
در کسوت معشوق چو آيد همه ساز است
زان شعله که از روي بتان حسن برافروخت
قسم دل عشاق همه سوز و گداز است
راهي است ره عشق، به غايت خوش و نزديک
هر ره که جزين است همه دور و دراز است
مستي، که خراب ره عشق است، درين ره
خواب خوش مستيش همه عين نماز است
در صومعه چون راه ندادند مرا دوش
رفتم به در ميکده، ديدم که فراز است
از ميکده آواز برآمد که: عراقي
در باز تو خود را، که در ميکده باز است