بود شبلي را رياضت در جهان
بر طريق اولياي آن زمان
نامه زهد و عبادت داشت او
سنت احمد فرو نگذاشت او
بود او رادش همه ذکر الاه
بود اندر ملک معني پير راه
گاه گاهي مجلسي مي داشت او
دانه عرفان به معني کاشت او
خلق بسياري مريد او شدند
همچو چشمه جانب آن جو شدند
شيخ يک روزي به مجلس رفته بود
او به مردم در سخاوت گفته بود
اندر آن مجلس يکي قد کرد راست
او ز شيخ راه حق چيزي بخواست
شيخ را در خاطر آمد اين نخست
گو بود مرد جوان و تن درست
آن تواند کسب کردن در جهان
خود سوالش نيک نبود اين زمان
اين مذلت را چرا بر خود نهاد
او مگر از گفت خود آمد به ياد
شيخ با او گفت خود بنشين ز پاي
حاجتت را خود روا سازد خداي
چون به خانه رفت شيخ و کرد خواب
ديد در خواب اندر آن شب بي حجاب
يک طبق در پيش او سرپوش داشت
گفت درويشي و آن را گوش داشت
کي تو شيخ دهر اين را نوش کن
آنچه پختي نوش و پس خاموش کن
چون که سرپوشش از آن سر بر گرفت
شيخ از آن حالت چو آتش در گرفت
ديد سائل را که مرده در طبق
حيرتش رو داد آخر زين سبق
گفت با آن کس که اين آورده بود
خود مرا کي رغبت اين مرده بود
من نخوردم در همه عمر اي امين
لحم مرده از کجا بود اين چنين
گفت دي اندر ميان مردمان
لحم مرده خوردي و کردي نهان
گفت با خود شيخ دي اين مرد را
کرده بودي غيبتي تو در خلا
تا به او لطفي نکردي غير از اين
لقمه تو اين زمان باشد چنين
خورد تو اين باشد و کرد آن چنان
بوي جنت خود نيابي در جهان
شيخ از آن هيبت ز خود بيزار شد
زين معاني واقف اسرار شد
رفت از خانه برون از بهر او
شد روان هرسو بگرد شهر او
ديد او را بر لب دجله حزين
يکدو تره پيش او بد بر زمين
آب مي آورد تره پيش او
مي گرفت آن تره را از آب جو
قوت خود کرده ز تره در جهان
تا نيابد انفعال از اين و آن
شيخ چون استاد پيشين يک دمي
سر برآورد و نگه کردش همي
گفت اي شيخ زمانه تو به کن
غيب سرگشتگان ديگر مکن
آنچه دي انديشه کردي بهر ما
تو به کن تا خود دهد حقت عطا
بعد ازين تو يقيل التوبه بدان
عن عباده از کلام حق بخوان
شيخ گفتا توبه کردم اين زمان
عفو فرما جرم ما را اي جوان
عفو کرد او جرم را از شيخ دين
خود نيفکند آن سخن را بر زمين
گفت بايد خويش را آگاه داشت
در همه دلها به معني راه داشت
تو مکن غيبت که يابي محنتي
بلکه در خاطر نياري غيبتي
اي برادر فکر کار خويش کن
در معني را نثار خويش کن
با همه کس باطن خود نيک دار
غيبت دانا مکن تو اختيار
اي پسر از خفتن و خوردن گذر
تا به جنت بر تو بگشايند در
تا شوي در باب جنت راهبر
پي در اين معني به کوي شاه بر
باب جنت غير حيدر نيست کس
يا امير اين دم به فريادم برس
زآن که جنت را توئي آن باب خير
مي کني در عالم معني تو سير
گر توئي مولاي حيدر در جهان
توبه کن از غيبت و عيب کسان
اي برادر تو زغيبت در گذر
تا نه بيني در دو عالم صد ضرر
هرکه او غيبت کند عطار را
مي خورد لحم ددو مردار را
من سخن از دانش او گفته ام
در چنين راهي نه به او رفته ام
رو تو راه ديگران را پيش گير
وانگهي شيطان ملعون خويش گير
گر تو اين دم راه شيطاني روي
خود يقين مي دان که شيطاني شوي