اين سخن باشد به قول مصطفي
طوف او هفتاد حج دارد بها
همچو عطارم کمين هندوي او
مرغ روحم زايري در کوي او
فخر من اين است کز شهر توام
خادمي سرگشته از بهر توام
فخر انسان خود به ملک و جاه نيست
غير را در پرده دل راه نيست
هست اين پرده ميان ما و حق
ورنه دارم ملک معني زير دلق
من سبق را از علي آموختم
جوهر و مظهر از او اندوختم
جوهر و مظهر ز معنيهاي او ست
که اندرين دنيا چو روي او نکو ست
اي تو را روئي بهر انسان شده
عالمي در روي تو حيران شده