جيفه دنيا چو مردار آمده
طالب آن کلب کردار آمده
بر تو اي نادان شده مردي حرام
چند گردي گرد مرداري مدام
بهر آن دنيا صحيفه باشدت
که همي خواهي که جيفه باشدت
تخم نيکي کار و نيکي کن درو
تابري از جمله دين داران گرو
شد چو شير مادرت اينها حلال
رو به ترس آخر زقهر ذوالجلال
من ز دنيائي ندارم يک پشيز
ميل هم از وي ندارم هيچ چيز
من کلام حق به حق دانسته ام
نه چو ديگر مردمان بربسته ام
هر چه حق گويد ز معني بشنوم
فارغ و آزاد در کويش روم
من ندارم بحث بالا و نشيب
زآن که دارم گنج سلطاني به جيب
هست دنيا همچو لقمه پيش من
در جهان جان و جانانم وطن
قحبه دنيا که او بس لاده است
مقتداي ما طلاقش داده است
هر که ترک ميل دنيائي بداد
ديده معني به بينائي گشاد
گر تو چون ما ترک دنيائي کني
مرد گردي ترک رسوائي کني
من ز مظهر گويم اين اسرار را
رو تو مظهر خوان و دان عطار را
هست در وي بس عجايب بي شمار
جوهر از درياي مظهر خوش برآر
دان که هر مصراع او يک گوهر است
پس ز معني هاي قرآن جوهر است
من ز بهرت ره ز جوهر ساختم
وندر آن جوهر به مظهر تاختم
تا رسيدم در ولايتهاي عشق
آمد اندر گوش من هيهاي عشق
هي هي عشق من از حيدر بود
زآن که او در علم احمد در بود
اين معاني ختم شد بر شاه من
زآن که او باشد چو روحم در بدن