هرکه در اصل از نبي دارد مقام
بر درنده گوشتش آمد حرام
آل پيغمبر به قول آن امام
باشد ايمن از سباع و از هوام
پس خليفه گفت اين دم مي رويم
تا حديث مصطفي را بکرويم
اندر اين جا خانه پر شير هست
پيش شيران مي کنيم اين دم نشست
خلق بغداد از يکي تا صد هزار
جمله رفتند از عقبشان بي شمار
آن امام دين ابا خلق آن زمان
شد به سوي خانه شيران روان
گفت کذابه که تو خود پيش رو
زآن که هستي پيشوا و پيش رو
رفت شاه و پيش آن شيران رسيد
گفت امروز است ما را روز عيد
چون که بوي آدمي بشنيد شير
جمله برجستند از جاشان دلير
چون که چشم شير چشم شاه ديد
گفت چشمم اين زمان الله ديد
بود او نور خدا و مصطفي
خلق عالم بر ولاي او گوا
همچو گربه پيش شه غلطان شدند
خلق بغداد اندر آن حيران شدند
پيش شيران رفت شاه دل نواز
در ميانشان کرد دو رکعت نماز
شيري آمد با دو چشم آبناک
روي خود ماليد نزد شه به خاک
ناله ها مي کرد و عرض حال گفت
گفت نبود راز من از تو نهفت
پيرم و دندان ندارم اين زمان
طعمه ام را مي خورند اين ديگران
امر فرما که مرا اين دم جدا
طعمه بخشند اين گروه با جفا
با خليفه گفت سيد حال را
مردمان کردند فرمانش روا
زينب ملعونه را در پيش خواند
او ز بيم زخم شير از دور ماند
چون بديدند آن چنانش مردمان
پيش شيرانش کشيدند آن زمان
زن چو اندر چنگ شيران افتاد
پيش شيران دور از جان افتاد
پاره اش کردند و بي جان ساختند
پس به خاکش زود يکسان ساختند
خوش زهم کندند شيران بلا
زينب ملعونه کذابه را
بعد از آن شيران همه پيش امام
روي ماليدند بر ره ز احترام
با زبان حال مي گفتند ما
گربه ها باشيم از شير خدا
نقد شير حق و شاه ذوالفقار
تو ز ما بي حرمتيها در گذار
مدح جد و مادر و باب شما
کرده نقش الله بر ارض و سما
شد شما را اي همه فرخندگان
جن و انس از کمترين بندگان
اي که دايم لاف ايمان مي زني
با ولاي او دم از جان مي زني
در اطاعت روز و شب بيدار باش
با ولاي حيدر کرار باش
حب ايشان را به جان خويش دار
تا بيابي علم معني بي شمار
رو تو حب شاه مردان کن به دل
تا نگردي همچو مردودان خجل
رو تو مدح شاه را مي کن نهان
تا شوي از جمله انسانيان
گر تو حبش را خريدار آمدي
از همه خوابي تو بيدار آمدي
رو تو مهرش دار و با ايشان نشين
تا شوي ايمن ز شيران عرين
رو تو حبش دار چون من در جهان
تا خلاصي يابي از شر اين زمان
رو تو حبش ورز چون سلمان فارس
تا نيابي بيم از شيران فارس
رو تو حبش دار چون محبوب اوست
در جهان جان همه مطلوب اوست
رو تو مهرش دار و با او يار باش
وز همه خلق جهان بيزار باش
خلق چون دور از ره ايشان روند
جملگي پي بر پي غولان روند
هر که حبش چون رضا در جان نهاد
حق تعالي سر اعيانش بداد
رو تو حبش را يقين در جان بنه
تا شوي مقبول خاص و عام و که
هر که بر حب رضا داده رضا
جنت و فردوس را گشت او سزا
در درون سينه اي يار عزيز
غير حب او ندارم هيچ چيز
اي زناداني همه خودبين شده
راه حق گم کرده و بي دين شده
حب ايشان نور حق باشد تو را
نور حق را در دل خود ده تو جا
تا خلاصي يابي از شيران بغض
ورنه باشي تيره و حيران بغض
بغض حيدر دين وايمانت برد
سوي قعر دوزخ آسانت برد
بغض در عالم تو را ويران کند
همچو روبه طعمه شيران کند
هر که را بغض علي در جان بود
هرگزش کي بهره از ايمان بود
خلق عالم جمله گمراه آمدند
زآن که بغضش را هواخواه آمدند
تو تولا دار با حبش درست
کن تبرا تو ز بغضش از نخست
هر که خود را دشمن آن يار ديد
چشم نابيناي او خود چار ديد
چار ديدن عکس شيطاني بود
ديدن حق راه رحماني بود
هر که او غير از يکي در کار ديد
هر کجا ديد او همه اغيار ديد
گر تو نقل از مصطفي داري بيا
غير يک مذهب کجا باشد روا
مصطفي گفتا که راه راست رو
از دوئي بگذر به يکتائي گرو
هست ذات حق تعالي خود يکي
دو ندانم من خدا را بي شکي
زود باشد تا تو اي روباه نام
خود به چنگ شير افتي چون غلام
زود باشد تا تو چون زينب شوي
چون نداري رشته ايمان قوي
زينب کذابه هم دين باشدت
با رضا آن شاه دين کين باشدت
نقش کينه از درون خود تراش
ورنه هستي تو به معني بت تراش
گر ندارد قلب تو پاکي ز آز
بي شک آرندت به دوزخ در گذار
قلب خود را از کدورت پاک ساز
تا تو را گردد نمازي هر نماز
هر که حب مصطفي دارد به دل
پيش ذات حق نباشد او خجل
مهر احمد آن که بر دل زد سجل
حب فرزندانش هم دارد به دل
هيچ راضي نيست خود کرار از او
ورنه باشد مصطفي بيزار از او
در ره دين نبي مردانه باش
وز همه ياران بد بيگانه باش
رو تو ارباب معاني را به بين
دور باش از مفتي محفل نشين
رو تو با درويش دين صحبت بدار
تا نهندت لوح عرفان برکنار
رو تو واصل شو به درياي يقين
زآن که هستت نور معني در جبين
رو تو علم معني از قرآن بگير
زآن که باشد علم قرآن دستگير
رو تو از تفسير اين مشتي حمار
دور باش و معني قرآن بيار
رو تو دوري کن ازين مشتي پليد
شد کلام حق از ايشان ناپديد
بين کليد حيله شان اندر بغل
برحذر مي باش از اين مشتي دغل
راه شرع مصطفي ويران کنند
کفر را گيرند و نام ايمان کنند
شرع مي گويند فرمايد چنين
راي خود را شرع پندارند و دين
رو تو کار خود به يزدان راست کن
راه خود در طور مردان راست کن
رو تو با حق راست گوي و راست باش
دورباش از خودپسند و خودتراش
رو تو از قاضي بد دوري کزين
زآن که مي گيرد برشوت از تو دين
گويدت با من اگر داري تو کار
دين ما را گير و دين خود گذار
گر تو اين ره از رضاي حق روي
شرع در ظاهر شود بر تو قوي
شرع باطن مصطفي دارد نه تو
شرع ظاهر را به گردان تا مگو
راه باطل بهر دنيائي روي
نيست اسلام تو در معني قوي
هست دنيائي پليد و راهزن
حب دنيائيت سازد کم ز زن
مفتي آورده کتاب حيله را
پر ز رشوت کرده قاضي کيله را
خود مدرس زحمت شبها کشيد
روزها هم علت سودا کشيد
تا رسد وجهش ز وقفي بر مدام
هست اندر مذهب اين احترام
خود نه آخر اين حديث مصطفي است
طالب دنيا چو سگ باشد رواست
اي برادر حيله شرعي ميار
دست از اين جيفه دنيا بدار
ورنه از قول رسول هاشمي
دور گردي از طريق مردمي