حق تعالي گفت در خم غدير
با رسول الله ز آيات منير
ايهاالناس اين بود الهام او
زآنکه از حق آمده پيغام او
گفت کن تو با خلايق اين ندا
هستم اين دم خود رسولي بر شما
هرچه حق گفته است من خود آن کنم
بر تو من اسرار حق آسان کنم
جبرئيل آمد همين با من بگفت
من بگويم با شما راز نهفت
اين چنين گفته است قهار جهان
حي و قيوم و خداي غيب دان
مرتضي ولي عهد من بود
هرکه اين سر را نداند زن بود
مرتضي باب علوم مصطفا ست
مرتضي کان کرم بحر صفا ست
مرتضي را بد حسن اسرار دان
مرتضي را بد حسين اسرار خوان
مرتضي را بود سلمان تکيه گاه
بوذر و قنبر غلام خاک راه
مرتضي را بود جبريلش غلام
زآنکه استادش بد از سر کلام
تو نميداني امام خويش را
بگذر از باطل بگير اين کيش را
مرتضي داماد و بن عم رسول
مرتضي اسرار حق دارد قبول
گر تو راه او نگيري بي رهي
همچو موري او فتاده در چهي
رو تو راه راست اينک راستي
هم بيابي آنچه از حق خواستي
رو تو راه راست را از شاه پرس
گوش کن اسرار او از چاه پرس
تا برآيد ني بگويد فال او
در معاني جمله احوال او
ني هميگويد که اسرارم عليست
صاف ايمان کرده در کارم عليست
تو چه داني چونکه ايمان نيستت
خود ولاي شاه مردان نيستت
هرکه او را رهنما شيطان بود
بيشکي او خود ز مردودان بود
رو تو ترک زرق و اين امساک کن
غير حق را از دل خود پاک کن
ترک مذهبها کن و غوغا مکن
عالمي را اينچنين رسوا مکن
خارجي و رافضي ديگر مباش
جوي علم معني ديگر مباش
مذهب بسيار باشد مختلف
اين نکو نبود مگر پيش خرف
مذهب حق يک بود اي هوشيار
اينسخن نقل است از شيخ کبار
آل احمد جمله يک دين داشتند
در ره تحقيق تلقين داشتند
رو چو ايشان مخزن اسرار جو
مذهب حق را ز هشت و چار جو
اين کتبهائي که بيني در جهان
بي کلام حق همه تصنيف دان
هيچ ميداني که تصنيفات چيست
وينهمه شرح ودلايل بهر کيست
بهر آنکس کو رود در مدرسه
شرح گويد از علوم فلسفه
آن بزرگ مدرسه ار زر بود
در ميان عارفان او خر بود
او ستاند غله و زر بيشمار
من بحال او بگريم زار زار
زآنکه مال وقف ميداني که چيست
جمله خون وريم درويش و دني است
هرکه او مفتي شد و فتوي نوشت
بهر يکدينار در صد جا نوشت
بدعت و بهتان همه ميکرد راست
تا بگيرد يکدرم کين حق ماست
حق تعالي حلق او خواهد گرفت
بعد از آني دلق او خواهد گرفت