گر ازين مرهم نيابي کام خويش
جوهر الذاتم بياور تو به پيش
آنچه از وي بشنوي در خويش بين
تا شود سر عجايب پيش بين
جوهر الذاتم سخن بي پرده است
همچو اشتر نامه مستي کرده است
گر تو از مرغ حقايق پر بري
منطق الطيرم بخوان تا بر بري
مرغ عطار از زبان حق شنيد
لاجرم از آشيان حق پريد
چونکه حق بشناختي شيرين به بين
تا شود اين ديد تو حق اليقين
رو تو اسرار ولايت گوش کن
وآنگهي جام هدايت نوش کن
گر تو از جام محبت مي خوري
جانب شهر ولايت پي بري
رو مصيبت نامه را از سر بخوان
تا شود حاصل تو را مقصود جان
گر الهي نامه راگيري بگوش
جام وحدت را کني بي شبهه نوش
پند نامه گر بيابي در جهان
تو عزيزش دار همچون جان جان
تا بيابي عزت دنيا و دين
آنگهي بر تخت سلطاني نشين
رو بذکر اوليا مشغول شو
وآنگهي چون تذکره مقبول شو
همچو ايشان ترک کن تجريد شو
دو روزي چند از تقليد شو
من کتب بسيار دارم در جهان
ليک مظهر را عجايب نيک دان
مظهر کل عجايب حيدر است
در ميان سالکان او رهبر است
ختم کردم اين کتب بر نام او
زآنکه دارم مستيي از جام او
هرکه او از جام تو يکقطره خورد
کوي دولت از ميانه او ببرد
اي تو در مقصود يکتا آمده
مظهر سر هويدا آمده
احمد مرسل چو رويت را بديد
گفت اينک نور حق از حق رسيد
حق بسي گفته ثنا در شان او
گر نميداني بخوان قرآن او
گر تو از قرآن حق منکر شوي
بيشکي ميدان که تو کافر شوي
اي ز بينش مقصد و مقصود حق
وي بدانش برده تو از کل سبق
اي تو در عالم محقق آمده
نور تو با ذات ملحق آمده
پرتو ذات الهي بود تو
بحرها چون شبنمي از جود تو