شماره ٨٣٩: زلف تيره بر رخ روشن نهي

زلف تيره بر رخ روشن نهي
سرکشان را بار بر گردن نهي
روي بنمايي چو ماه آسمان
منت روي زمين بر من نهي
تا کي از زنجير زلف تافته
داغ گه بر جان و گه بر تن نهي
وقت نامد کز نمکدان لبت
دام من زان نرگس رهزن نهي
تا سر يک رشته يابم از تو باز
خارم از مژگان چون سوزن نهي
گر مرا در دوستي تو ز چشم
اشک ريزد نام من دشمن نهي
گفته بودي خون گري تا مهر عشق
بي رخم بر ديده روشن نهي
گر بگريم تر شود دامن مرا
تو مرا در عشق تر دامن نهي
بار ندهي ليک قسم عاشقان
همچو يوسف بوي پيراهن نهي
ور دهي در عمر خود بار جمال
بار غم بر جان مرد و زن نهي
وصف تو چون از فريد آيد که تو
افصح آفاق را الکن نهي