شماره ٨٢٨: تا در سر زلف تاب بيني

تا در سر زلف تاب بيني
دل در بر من خراب بيني
گر آتش عشق بر فروزم
بس دل که برو کباب بيني
گر پرده ز روي خود گشايي
بس رخ که به خون خضاب بيني
دل بر در انتظار يابي
جان در ره اضطراب بيني
در مجلس عشق عاشقان را
از خون جگر شراب بيني
هين روي چو آفتاب بنماي
تا دل ز غمش به تاب بيني
در آيينه حبذا بخندي
تا صبح بر آفتاب بيني
در آب نگر ببين جمالت
تا آتش اندر آب بيني
خوابت نبرد شبي به سالي
گر روي مرا به خواب بيني
عطار به کل ز دل فرو شو
فرياد رس ار به خواب بيني