شماره ٨٠٤: دردي است درين دلم نهاني

دردي است درين دلم نهاني
کان درد مرا دوا تو داني
تو مرهم درد بيدلاني
دانم که مرا چنين نماني
من بنده بي کس ضعيفم
تو يار کسان بي کساني
گر مورچه اي در تو کوبد
آني تو که ضايعش نماني
از من گنه آيد و من اينم
وز تو کرم آيد و تو آني
يارب به در که باز گردم
گر تو ز در خودم براني
از خواندن و راندنم چه باک است
خواه اين کن و خواه آن تو داني
گويم «ارني » و زار گريم
ترسم ز جواب «لن تراني »
پيري بشنيد و جان به حق داد
عطار سخن مگو که جاني