شماره ٨٠٣: اي حسن تو آب زندگاني

اي حسن تو آب زندگاني
تدبير وصال ما تو داني
از ديده برون مشو که نوري
وز بنده جدا مشو که جاني
ما با تو چو تير راست گشتيم
با ما تو هنوز چون کماني
پرسي تو ز من که عاشقي چيست
روزي که چو من شوي بداني
زنهار مشو تو در خرابات
هرچند قلندر جهاني
شطرنج مباز با ملوکان
شهمات شوي و ره نداني
عطار سخن چنين همي گفت
روح است غذاي مرد فاني