شماره ٨٠٠: اي روي تو فتنه جهاني

اي روي تو فتنه جهاني
مبهوت تو هر کجا که جاني
کرده سر زلف پر فريبت
از هر سر مويم امتحاني
در چشم زدي ز دست بر هم
چشمت به کرشمه اي جهاني
ابروي تو رستها چو تيراست
بر زه که کند چنان کماني
طراري را طراوتي نيست
با طره چون تو دلستاني
ندهد مه و مهر نور هرگز
بي عارض چون تو مهرباني
در دل بردن به خوبي تو
هرگز ندهد کسي نشاني
خورشيد رخ تو را کند ذکر
هر ذره اگر شود زباني
تا من سگ تو شدم نماندست
از قالب من جز استخواني
من خاک توام مرا چنين خوار
در خون مفکن به هر زماني
در عشق تو چست تر ز عطار
مرغي نپرد ز آشياني