شماره ٧٩٠: جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي

جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي
دل در غم عشق تو رسواي جهان تا کي
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوي وصال تو دل بر سر جان تا کي
نامد گه آن آخر کز پرده برون آيي
آن روي بدان خوبي در پرده نهان تا کي
در آرزوي رويت اي آرزوي جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعره زنان تا کي
بشکن به سر زلفت اين بند گران از دل
بر پاي دل مسکين اين بند گران تا کي
دل بردن مشتاقان از غيرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشي زين دلشدگان تا کي
اي پير مناجاتي در ميکده رو بنشين
درباز دو عالم را اين سود و زيان تا کي
اندر حرم معني از کس نخرند دعوي
پس خرقه بر آتش نه زين مدعيان تا کي
گر طالب دلداري از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کي
گر عاشق دلداري ور سوخته ياري
بي نام و نشان مي رو زين نام و نشان تا کي
گفتي به اميد تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردي اين بانگ و فغان تا کي
عطار همي بيند کز بار غم عشقش
عمر ابدي يابد عمر گذران تا کي