شماره ٧٧٧: اي بوس تو اصل هر شماري

اي بوس تو اصل هر شماري
چشم سيهت سفيد کاري
زلف تو ز حلقه درشکستي
ماه تو ز مشک در غباري
از زلف تو مشک وام کرده
باد سحري به هر بهاري
روي تو که شمع نه سپهر است
از هشت بهشت يادگاري
هرگز نکشيد هيچ نقاش
چون صورت روي تو نگاري
سرسبزتر از خط تو ايام
گل را ننهاد هيچ خاري
شد آب روان ز چشمه چشم
چون خط تو ديد سبزه زاري
مي خواستم از لب تو بوسي
گفتي که همي دهم قراري
گفتم که قرار چيست گفتي
هر بوسي را کني نثاري
جاني بستان بهاي بوسي
يا دست ز جان بدار باري
چون هست زکات بر تو واجب
يک بوسه ببخش از هزاري
گر بوسه بسي نگاه داري
هرگز نايد به هيچ کاري
گفتي به شمار بوسه بستان
کي کار مرا بود شماري
چون خوزستان لب تو دارد
کي بوس تو را بود کناري
خود بي جگري نيافت عطار
از لعل تو بوسه هيچ باري