شماره ٧٦٩: گر از همه عاشقان وفا ديدي

گر از همه عاشقان وفا ديدي
چون من به وفاي خود که را ديدي
داني تو که جز وفا نديدي خود
در جمله عمر تا مرا ديدي
من از تو به جان خود جفا ديدم
تو از من خسته دل وفا ديدي
اين است جفا که زود بگذشتي
از بي رويي چو روي ما ديدي
برگشتي تو ز بي دلي هر دم
اين مصلحت آخر از کجا ديدي
مي بگذري و روي تو از پيشم
ما را تو به راه آسيا ديدي
بيگانه مباش چون دو چشمم را
از خون جگر در آشنا ديدي
تا روي چو آفتاب بنمودي
بس دل که چو ذره در هوا ديدي
عطار ز دست رفت و تو با او
ديدي که چه کردي و چها ديدي