شماره ٧٦٨: گر يار چنين سرکش و عيار نبودي

گر يار چنين سرکش و عيار نبودي
حال من بيچاره چنين زار نبودي
گر عشق بتان خنجر هجران نکشيدي
در روي زمين خوشتر ازين کار نبودي
از شادي من خلق جهان شاد شدندي
گر بر دل من بار غم يار نبودي
از باده من خلق جهان مست بدندي
در روي زمين يک تن هشيار نبودي
گر يار گذر بر سر بازار نکردي
هنگامه ما بر سر بازار نبودي
هر زاهد خشکي نفس از عشق زدندي
گر يار چنين سرکش و خونخوار نبودي
زلف تو اگر دعوت کفار نکردي
امروز کس لايق زنار نبودي
گر يار نمودي رخ خود را به همه خلق
اندر دو جهان همدم عطار نبودي