شماره ٧٦٢: خطي از غاليه بر غاليه دان آوردي

خطي از غاليه بر غاليه دان آوردي
دل اين سوخته را کار به جان آوردي
نه که منشور نکويي تو بي طغرا بود
رفتي از غاليه طغرا و نشان آوردي
تا به ماهت نرسد چشم بد هيچ کسي
ماه را در زره مشک فشان آوردي
نيست از جانب من تا به تو يک موي ميان
تو چرا بيهده از موي ميان آوردي
هرکه او از سر کوي تو به مويي سر تافت
با سر موي خودش موي کشان آوردي
گفتم از لعل لبت يک شکر آرم بر زخم
گفت آري شدي و زخم زبان آوردي
خواست از لعل تو عطار به عمري شکري
جگرش خوردي و کارش به زيان آوردي