شماره ٧٦٠: درج ياقوت درفشان کردي

درج ياقوت درفشان کردي
ديو بودي و قصد جان کردي
شکري خواستم از لعل لبت
هر دو لب را شکرستان کردي
گفتم اين لحظه يافتم شکري
روي از آستين نهان کردي
وا گرفتي ز بيدلي شکري
با چنين لب چرا چنان کردي
از سبک روحي تو اين نسزد
گر تو بر خشم سر گران کردي
عشوه دادي مرا در اول کار
دلم از وصل شادمان کردي
آخر کار چون ز دست شدم
چشمم از هجر خون فشان کردي
ريختي تير غمزه بر رويم
تا مرا پشت چون کمان کردي
چون دلم پيش خود هدف ديدي
دل من بد بتر از آن کردي
آن چه کردي ز جور با عطار
شيوه دور آسمان کردي