شماره ٧٥١: گر تو نسيمي ز زلف يار نيابي

گر تو نسيمي ز زلف يار نيابي
تا به ابد رد شوي و بار نيابي
يک دم اگر بوي زلف او به تو آيد
گنج حقيقت کم از هزار نيابي
ليک اگر بنگري به حلقه زلفش
تا ابد آن حلقه را شمار نيابي
هر دو جهان پرده اي است پيش رخ تو
ليک درين پرده پود و تار نيابي
حجله سرايي است پيش روي تو پرده
پرده بدر گرچه پرده دار نيابي
هرچه وجودي گرفت جمله غبار است
ره به عدم بر تو تا غبار نيابي
يافتن يار چيست گم شدن تو
تا نشوي گم ز خويش يار نيابي
غار غرور است در نهاد تو پنهان
غور چنين غار آشکار نيابي
گر نشوي آشناي او تو درين غار
غرقه شوي بوي يار غار نيابي
گر شودت ملک هر دو کون ميسر
بگذري از هر دو و قرار نيابي
ملک غمش بهتر است از دو جهان زانک
جز غم او ملک پايدار نيابي
گر غم او هست ذره ايت مخور غم
زانکه ازين به تو غمگسار نيابي
هرچه که فرمود عشق رو تو به جان کن
ورنه به جان هيچ زينهار نيابي
مي فکني کار عشق جمله به فردا
مي به نترسي که روزگار نيابي
پاي به ره در نه و ز کار مکش سر
زانکه چو شد عمر وقت کار نيابي
بي ادب آنجا مرو وگرنه کشندت
در همه عالم چو خواستگار نيابي
سر چه فرازي پياده شو ز وجودت
زانکه درين راه يک سوار نيابي
يک قدم اين جايگاه بر نتوان داشت
تا سر صد صد بزرگوار نيابي
تو نتواني که راه عشق کني قطع
کين ره جانسوز را کنار نيابي
چند روي اي فريد در پي آن گل
خاصه تو زان سالکي که خار نيابي