شماره ٧٣٥: جهان جمله تويي تو در جهان نه

جهان جمله تويي تو در جهان نه
همه عالم تويي تو در ميان نه
چه دريايي است اين درياي پر موج
همه در وي گم و از وي نشان نه
چه راه است اين نه سر پيدا و نه پاي
وليکن راه محو و کاروان نه
خيالي و سرابي مي نمايد
چو بوقلمون هويدا و نهان نه
همه تا بنگري ناچيز گردد
همه چيزي چنين و آن چنان نه
عجب کاري است کار سر معشوق
جهان از وي پر و او در جهان نه
همه دل پر ازو و دل درو محو
نشسته در ميان جان و جان نه
اگر ظاهر شود مويي جز او ني
وگر باطن بود مويي عيان نه
عجب سري که يک يک ذره آن است
چه مي گويم همين است و همان نه
دلي دارم درو صد عالم اسرار
وليکن شرح يک سر را زبان نه
چنين جايي فريد آخر چه گويد
زبان گنگ و سخن قطع و بيان نه