شماره ٧٣٤: چون کشته شدم هزار باره

چون کشته شدم هزار باره
بر من به چه مي کشي کناره
از کشتن کشته اي چه خيزد
کشته که کشد هزار باره
حاجت نبود به تيغ کشتن
در پيش رخ تو ماه پاره
خود خلق دو کون کشته گردند
هر گه که شوي تو آشکاره
زيرا که ز تيغ غمزه تو
خوني گردد چو لعل خاره
گر بر گيري نقاب از روي
مه شق شود آفتاب پاره
ذرات دو کون ديده گردند
وايند چو ذره در نظاره
از پرتو رويت آخرالامر
هر ذره شود چو صد ستاره
از پرده چو آفتاب رويت
بر مرکب حسن شد سواره
خورشيد که شاه پيشگاه است
شد پيش رخ تو پيشکاره
چون شير عنايتت درآيد
هر ذره شوند شيرخواره
طفلان زمانه خرف را
لطف تو بس است گاهواره
کاجزاي دو کون را تمام است
لطف تو چو بحر بي کناره
بيچاره خود فريد را خوان
زيرا که ندارد از تو چاره