شماره ٧٢٨: اي پاي دل ز عشق تو در گل بمانده

اي پاي دل ز عشق تو در گل بمانده
از ديده دور گشته و در دل بمانده
جانا عجب بمانده ام از خود که روز و شب
تو با مني و من ز تو غافل بمانده
کاري است پر عجايب و پوشيده کار تو
باري است اوفتاده و مشکل بمانده
دري نهفته اي تو به درياي عشق در
ما از نهيب موج به ساحل بمانده
جان ها ز يک شراب الست تو تا به حشر
مست اوفتاده بر سر و در گل بمانده
از يک شراب عشق تو بر لوح جان ما
نه نقش حق نه صورت باطل بمانده
مردان پاک رو ز درازي راه تو
بي زاد و توشه بر سر منزل بمانده
سرگشتکان کوي تو را در عتاب تو
واحسرتا ز عشق تو حاصل بمانده
خاک سگان کوي تو عطار تا ابد
در شرح راه عشق تو مقبل بمانده