شماره ٧١٦: دوش آمد زلف تاب داده

دوش آمد زلف تاب داده
جان را ز دو لب شراب داده
صد تشنه آتشين جگر را
از چشمه خضر آب داده
زان روي که ماه سايه اوست
صد نور به آفتاب داده
هر که از لب او سؤال کرده
صد دشنامش جواب داده
زان باده که جان خراب او بود
جامي به دل خراب داده
چون مست شده دل از شرابش
او را ز جگر کباب داده
عطار در آتش فراقش
تن در غم و اضطراب داده