شماره ٦٦٧: گر با تو بگويم غم افزون شده من

گر با تو بگويم غم افزون شده من
خونين شودت دل ز غم خون شده من
زان روي که چون زلف تو تيره است و پريشان
تو داني و بس حال دگرگون شده من
خاکي شده ام تا چو قدم رنجه کني تو
با خاک ببيني تن هامون شده من
بيم است که ذرات جهان جمله بسوزد
زين آتس از سينه به گردون شده من
دي گفته ام اي جان سر زلف تو چه چيز است
گو دام تو اي مرغ همايون شده من
پرسيده ام اي ليلي من آن که اي تو
گو آن تو اي عاشق مجنون شده من
گفتم که دهانت چو الف هيچ ندارد
گفتي بنگر طره چون نون شده من
آن روز مبادا که بدين چشم ببينم
هندو بچه اي را به شبيخون شده من
جانا به خدا بخش دلم را که گزيده است
مقبول تو را اين دل مفتون شده من
خون دل عطار چه ريزي که نيابي
هم طبع سخن پرور موزون شده من