شماره ٦٥٥: خيز و از مي آتشي در ما فکن

خيز و از مي آتشي در ما فکن
نعره مستانه در بالا فکن
چون نظيرت نيست در دريا کسي
خويش را خوش در بن دريا فکن
خون رز بر چهره گل نوش کن
پس ز راه ديده بر صحرا فکن
تا کيم خاري نهي مي خور چو گل
ديده بر روي گل رعنا فکن
چون هزار آوا نمي خفتد ز عشق
خرقه جان بر هزار آوا فکن
گر تو را مستي و عشق بلبل است
شب مخسب و شورشي در ما فکن
شير گيران جمله غوغا کرده اند
خويش را در پيش سر غوغا فکن
عمر امشب رفت اگر دستيت هست
عمر مستان را پي فردا فکن
تا کي اي عطار از خارا دلي
شيشه مي خواه و بر خارا فکن