شماره ٦٤٢: کافري است از عشق دل برداشتن

کافري است از عشق دل برداشتن
اقتدا در دين به کافر داشتن
در ملا تحقيق کردن آشکار
در خلا دين مزور داشتن
از برون گفتن که شيطان گمره است
وز درونش پير و رهبر داشتن
چون درآيد تيرباران بلا
در هزيمت دامن تر داشتن
کار مردان چيست بيکار آمدن
پس به هر دم کار ديگر داشتن
خاک ره بر خود نمايان ريختن
خويشتن را خاک اين در داشتن
غرقه اين بحر گشتن نااميد
وانگهي اميد گوهر داشتن
دست بر سر پاي در گل آمدن
خشت بالين، خاک بستر داشتن
دام تن در راه معني سوختن
مرغ جان بي بال و بي پر داشتن
هر سري کان از تو سر برمي زند
از براي تيغ و خنجر داشتن
چون فلک خورشيد را بر سر کشيد
کي تواند پاي بر سر داشتن
پاي بر سر نه که اينجا کافري است
سر براي تاج و افسر داشتن
همچو عطار اين سگ درنده را
زهر دادن يا مسخر داشتن