شماره ٦٤٠: نيست آسان عشق جانان باختن

نيست آسان عشق جانان باختن
دل فشاندن بعد از آن جان باختن
عشق را جان دگر بايد از آنک
با چنين جان عشق نتوان باختن
نيست آري کار هر تر دامني
سر در آن ره چون گريبان باختن
هرچه آن دشوار حاصل کرده اي
در غم معشوق آسان باختن
شمع را زيباست هر ساعت سري
گاه گريان گاه خندان باختن
تو گدا کژ بازي آخر کي رسي
کج روا در پيش سلطان باختن
کي تواني يوسفي ناکرده گم
عمر ار در ماتم آن باختن
کار يعقوب است از سوز فراق
ديده اي را بيت الاحزان باختن
چون فريد از هرچه باشد مفلست
زان نبايد نرد جانان باختن