شماره ٦٣٣: اي نهان از ديده و در دل عيان

اي نهان از ديده و در دل عيان
از جهان بيرون ولي در قعر جان
هر کسي جان و جهان مي خواندت
خود تويي از هر دو بيرون جاودان
هم جهان در جانت مي جويد مدام
هم ز جان مي جويدت دايم جهان
تو جهاني، ليک چون آيي پديد
نه که جاني، ليک چون گردي نهان
چون پديد آيي چو پنهاني مدام
چون نهان گردي چو جاويدي عيان
هم نهاني هم عياني هر دويي
هم نه ايني هم نه آن هم اين هم آن
جان ز پنهاني تو در داده تن
تن ز پيدايي تو جان بر ميان
جان چو بي چون است چون آيد به راه
تن چو در جوش است چون يابد نشان
چون ز تو جان نفي و تن اثبات يافت
زين دو وصفند اين دو جوهر در گمان
هر دو گر بي وصف گردند آنگهي
قرب بي وصفيت يابند آن زمان
ز اشتياق در وصلت چون قلم
مي روم بسته ميان بر سر دوان
من نيم تنها که ذرات دو کون
جان فشانند اين طلب را جان فشان
آن چه جويم چون نيايد در طلب
زان چه گويم چون نيايد در بيان
بر زبانم چون بگردد نام وصل
پر زبانه گرددم حالي زبان
شرح اين اسرار از عطار خواه
او بگفت اسرار کو اسراردان