شماره ٦٢٨: در عشق همي بلا همي جويم

در عشق همي بلا همي جويم
درد دل مبتلا همي جويم
در مان چه طلب کنم که در عشقش
يک درد به صد دعا همي جويم
از صوف صفاي دل نمي يابم
از درد مغان صفا همي جويم
از خرقه و طيلسان دلم خون شد
زنار و کليسيا همي جويم
در بحر هزار موج عشق او
غرقه شده و آشنا همي جويم
جانا به لقا چو آفتابي تو
يک ذره از آن بقا همي جويم
تا چند دوم به گرد عالم در
تو با من و من که را همي جويم
تو دست به جان من فرا کرده
من گرد جهان تورا همي جويم
تو در دل و من به گرد عالم در
بنگر که تورا کجا همي جويم
عطار شدم ز عطر زلف تو
زان عطر دگر عطا همي جويم