ما در غمت به شادي جان باز ننگريم
            در عشق تو به هر دو جهان باز ننگريم
         
        
            خوش خوش چو شمع ز آتش عشق تو في المثل
            گر جان ما بسوخت به جان باز ننگريم
         
        
            هر طاعتي که خلق جهان کرد و مي کنند
            گر نقد ماست جمله بدان باز ننگريم
         
        
            سود دو کون در طلبت گر زيان کنيم
            ما در طلب به سود و زيان باز ننگريم
         
        
            گر عين ما شود همه ذرات کاينات
            يک ذره ما به عين عيان باز ننگريم
         
        
            اسرار تو ز کون و مکان چون منزه است
            ما تا ابد به کون و مکان باز ننگريم
         
        
            چون شد يقين ما که تويي اصل هرچه هست
            در پرده يقين به گمان باز ننگريم
         
        
            در کوي تو دو اسبه بتازيم مردوار
            هرگز به مرکب و به عنان باز ننگريم
         
        
            عطار چو کناره گرفت از ميان ما
            ما از کنار او به ميان باز ننگريم