شماره ٦٠٩: ما ننگ وجود روزگاريم

ما ننگ وجود روزگاريم
عمري به نفاق مي گذاريم
محنت زدگان پر غروريم
شوريده دلان بيقراريم
در مصطبه عور پاکبازيم
در ميکده رند درد خواريم
جان باختگان راه عشقيم
دلسوختگان سوکواريم
ناخورده دمي شراب ايمان
از ظلمت کفر در خماريم
ايمان چه که با دلي پر از بت
قولي به زبان همي برآريم
ما مؤمن ظاهريم ليکن
زنار به زير خرقه داريم
بويي به مشام ما رسيده است
دير است که ما در انتظاريم
نه يار جمال مي نمايد
نه در خور دستگاه ياريم
نه پرده ز پيش ما برافتد
نه در پس پرده مرد کاريم
دردي که شمار کرد عطار
تا روز شمار در شماريم