شماره ٦٠٥: ما ز خرابات عشق مست الست آمديم

ما ز خرابات عشق مست الست آمديم
نام بلي چون بريم چون همه مست آمديم
پيش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان يک شراب مست الست آمديم
خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ريخت
ما همه زان جرعه دوست به دست آمديم
ساقي جام الست چون و سقيهم بگفت
ما ز پي نيستي عاشق هست آمديم
دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست
تا چو گل از دست دوست دست به دست آمديم
شست درافکند يار بر سر درياي عشق
تا ز پي چل صباح جمله به شست آمديم
خيز و دلا مست شو از مي قدسي از آنک
ما نه بدين تيره جاي بهر نشست آمديم
دوست چو جبار بود هيچ شکستي نداشت
گفت شکست آوريد ما به شکست آمديم
گوهر عطار يافت قدر و بلندي ز عشق
گرچه ز تأثير جسم جوهر پست آمديم