شماره ٦٠١: ما بار دگر گوشه خمار گرفتيم

ما بار دگر گوشه خمار گرفتيم
داديم دل از دست و پي يار گرفتيم
دعوي دو کون از دل خود دور فکنديم
پس در ره جانان پي اسرار گرفتيم
از هر دو جهان مهر يکي را بگزيديم
و از آرزوي او کم اغيار گرفتيم
گفتند خودي تو درين راه حجاب است
ترک خودي خويش به يکبار گرفتيم
اي بس که چو پروانه پر سوخته از شمع
در کوي رجا دامن پندار گرفتيم
از کعبه جان چون که نديديم نشاني
از کعبه ظاهر ره خمار گرفتيم
از خرقه و تسبيح چو جز نام نديديم
چه خرقه چه تسبيح که زنار گرفتيم
زين دين به تزوير چو دل خيره فروماند
اندر ره دين شيوه کفار گرفتيم
چون هرچه جز او هست درين راه حجاب است
پس ما به يقين مذهب عطار گرفتيم