شماره ٥٩٨: تا به عشق تو قدم برداشتيم

تا به عشق تو قدم برداشتيم
عقل را سر چون قلم برداشتيم
چون دم ما سخت گيرا شد به عشق
پرده هستي به دم برداشتيم
در جهان جان حقيقت بين شديم
وز جهان تن قدم برداشتيم
چون درآمد عشق و جان را مست کرد
ما به مستي جام جم برداشتيم
بر جمال ساقي جان زان شراب
شادي افزوديم و غم برداشتيم
پس دل خود همچو مستان خراب
از وجود و از عدم برداشتيم
در خرابي همچو عطار از کمال
گنج راحت بي الم برداشتيم