شماره ٥٨٥: ما هرچه آن ماست ز ره بر گرفته ايم

ما هرچه آن ماست ز ره بر گرفته ايم
با پير خويش راه قلندر گرفته ايم
در راه حق چو محرم ايمان نبوده ايم
ايمان خود به تازگي از سر گرفته ايم
چون اصل کار ما همه روي و ريا نمود
يکباره ترک کار مزور گرفته ايم
از هر دو کون گوشه ديري گزيده ايم
زنار چار کرده به بر در گرفته ايم
اندر قمارخانه چو رندان نشسته ايم
وز طيلسان و خرقه قلم برگرفته ايم
زان چشمه حيات که در کوي دوست بود
تا روز حشر ملک سکندر گرفته ايم
برتر ز هست و نيست قدم در نهاده ايم
بيرون ز کفر و دين ره ديگر گرفته ايم
بر روي دوست ساغر و دست از ميان برون
از دست دوست باده به ساغر گرفته ايم
عطار تا بيان مقامات عشق کرد
از لفظ او دو کون به گوهر گرفته ايم