شماره ٥٨١: در درد عشق يک دل بيدار مي نبينم

در درد عشق يک دل بيدار مي نبينم
مستند جمله در خود هشيار مي نبينم
جمله ز خودپرستي مشغول کار خويشند
در راه او دلي را بر کار مي نبينم
عمري بسر دويدم گفتم مگر رسيدم
با دست هرچه ديدم چون يار مي نبينم
گفتم مگر که باشم از خاصگان کويش
خود از سگان کويش آثار مي نبينم
دعوي است جمله دعوي کو عاشقي و کو عشق
کز کشتگان عشقش ديار مي نبينم
گر عاشقي برآور از جان دم اناالحق
زيرا که جاي عاشق جز دار مي نبينم
چون مرد دين نبودم کيش مغان گزيدم
دين رفت و بر ميان جز زنار مي نبينم
اکنون ز نا تمامي نه مغ نه مؤمنم من
اندک ز دست دادم بسيار مي نبينم
دردا که داد چون گل عطار دل به بادش
وز گلبن وصالش يک خار مي نبينم