شماره ٥٧٩: دردا که ز يک همدم آثار نمي بينم

دردا که ز يک همدم آثار نمي بينم
دل باز نمي يابم دلدار نمي بينم
در عالم پر حسرت بسيار بگرديدم
از خيل وفاداران ديار نمي بينم
در چار سوي عالم شش گوشه توتويش
يک دوست نمي بينم يک يار نمي بينم
بسيار وفا جستم اندک قدم از هرکس
در روي زمين اندک بسيار نمي بينم
چندان که در آن وادي کردم طلب يک گل
در عرصه اين وادي جز خار نمي بينم
تا چند درين وادي بر جان و دلم لرزم
کانجا به دو جود جان را مقدار نمي بينم
تا چند ز ناداني ديوان جهان دارم
چون مورد درين ديوان جز مار نمي بينم
هر روز ازين ديوان صد غم برما آيد
دردا که درين صد غم غمخوار نمي بينم
گر زانکه اثر بودي در روي زمين کس را
زانگونه اثر کم شد کاثار نمي بينم
عطار دلت بر کن از کار جهان کلي
کز کار جهان يک دل بر کار نمي بينم