شماره ٥٧٢: آه گر من زعشق آه کنم

آه گر من زعشق آه کنم
همه روي جهان سياه کنم
آه من در جهان نمي گنجد
در جهان پس چگونه آه کنم
هر دو عالم شود چو انگشتي
گر من آهي ز جايگاه کنم
گر دمي آتشين زنم ز دلم
به دمي دفع صد سپاه کنم
بحر خون در دلم چو موج زند
من به خون در روم شناه کنم
موج آن خون چو بگذرد از حد
خون دل را به ديده راه کنم
خون بريزم ز ديده چنداني
که بسي خلق را تباه کنم
عالمي خون خويشتن بينم
از پس و پيش اگر نگاه کنم
با چنين حالتي عجب که مراست
گر کنم طاعتي گناه کنم
هيچ خلقي گداتر از من نيست
گرچه دعوي پادشاه کنم
ره به گلخن نمي دهند مرا
وين عجب عزم بارگاه کنم
شربتي آب چاه نيست مرا
وي عجب عزم فخر آب جاه کنم
همچو لاله کلاه در خونم
چه حديث سر و کلاه کنم
سر درودم فريد را چو گياه
پس کنون کره در گياه کنم
همچو عطار مست عشق شوم
گر دمي در رخش نگاه کنم