شماره ٥٦٤: دست مي ندهد که بي تو دم زنم

دست مي ندهد که بي تو دم زنم
بي تو دستي شاد چون برهم زنم
کو مرا در درد عشقش همدمي
تا دم درد تو با همدم زنم
ني که بي تو دم نيارم زد از آنک
گر زنم دم بي تو نامحرم زنم
از غم من چون تو خوشدل مي شوي
خوش نباشد گر نفس بي غم زنم
با تو بايد از دوعالم يک دمم
تا دو عالم را به يک دم کم زنم
گر ز دوري جاي بانگت بشنوم
بانگ بر خيل بني آدم زنم
گر دهد يک مژه تو ياربم
بر سپاه جمله عالم زنم
پيش لعلت سنگ برخواهم گرفت
تا برين فيروزه گون طارم زنم
نفي تهمت را چو جام لعل تو
پيشم آيد لاف جام جم زنم
گفته بودي دم مزن از زخم من
گرچه زخمت بر جگر محکم زنم
چون گلوگير است زخم عشق تو
من چگونه پيش زخمت دم زنم
کافرم گر پيش روي تو مرا
زخمي آيد راي از مرهم زنم
مي روم در عشق هم بر با فريد
تا قدم بر گنبد اعظم زنم