شماره ٥٣٧: زير بار ستمت مي ميرم

زير بار ستمت مي ميرم
روي در روي غمت مي ميرم
شغل عشق تو چنان کرد مرا
کايمن از مدح و ذمت مي ميرم
زنده بي سر از آنم که چو شمع
سر خود بر قدمت مي ميرم
حرمت گرچه مرا روي نمود
روي سوي حرمت مي ميرم
آستين چند فشاني بر من
که ميان حشمت مي ميرم
آستينت چو علم کرد مرا
زار زير علمت مي ميرم
تا شدم زنده دل از خط خوشت
سرنگون چون قلمت مي ميرم
به ستم رزق هرگه که دهي
مي خورم وز ستمت مي ميرم
دم عيسي است تورا وين عجب است
تا چرا من ز دمت مي ميرم
من بميرم ز تو روزي صد بار
تا نگويي که کمت مي ميرم
ليک چون لعل توام زنده کند
زين قدم دم به دمت مي ميرم
درده از جام جمت آب حيات
هين که بي جام جمت مي ميرم
بي تو گر زنده بماندم نفسي
هر نفس لاجرمت مي ميرم
کرم عشق تو ديده است فريد
بر اميد کرمت مي ميرم