شماره ٥٣٦: روزي که عتاب يار درگيرم

روزي که عتاب يار درگيرم
با هر مويش شمار درگيرم
چون خاک ز دست او کنم بر سر
گر نيست مرا غبار درگيرم
چون قصه بوسه با ميان آرم
آنگه سخن از کنار درگيرم
گر بوسه عوض دهد يک چه بود
از صد نه که از هزار درگيرم
گر باز کنار خواهدم دادن
اول ز هزار بار درگيرم
چون قصد به جان من کند چشمش
دل گيرم و کارزار درگيرم
گرچه به نمي رود مرا کاري
بر بو که هزار کار درگيرم
صد مشعله از جگر برافروزم
صد شمع ز روي يار درگيرم
هر فريادي که عاشقان کردند
هر دم من از آن نگار درگيرم
آهي که هزار شعله درگيرد
من از رخ غمگسار درگيرم
هر شب صد ره چو شمع کار از سر
زين چشم ستاره بار درگيرم
هر روز ز لاله زار روي او
صد ناله زار زار درگيرم
پنهان ز فريد برد دل شايد
گر ماتم آشکار درگيرم