شماره ٥٢٧: پشتا پشت است با تو کارم

پشتا پشت است با تو کارم
تو فارغ و من در انتظارم
اي موي ميان بيا و يکدم
سر نه چو سرشک در کنارم
ديري است که با توام قراري است
زان بي تو هميشه بي قرارم
خون مي گريم که قلب افتاد
در عشق تو نقد اختيارم
اي صد شادي به روزگارت
برده است غم تو روزگارم
تا يک نفسم ز عمر باقي است
بيرون ز غم تو نيست کارم
با حلقه بي شمار زلفت
از حد بيرون شمار دارم
گر زير و زبر شود دو عالم
با زلف تو کي رسد شمارم
دل مي خواهي ز بي دلي تو
اي کاش بجاستي هزارم
تا چون غم تو ز دور آيد
من پيش غم تو جان سپارم
شادي نرسد ز تو به عطار
غم بس بود از تو يادگارم